
شاید امسال آخرین سالی باشه که منم تبریزم یجورایی بغض گرفته این روزا اما چه کار میشه کرد خوب چند وقتیه بیکار شدم بسرم زده تنوعی ایجاد کنم تو این 2 ساله که اینجام جایی رو ندیده بودم راستش تنهایی دلنشین نبود اما دیگه طاقت نیاوردم یه نقشه تبریز خریدم و شروع کردم به تبریز گردی میگن که جای دیدنی و تاریخی زیاد داره باید اول بشناسم بعد برم ببینم ، سعی می کنم حداقل از هر جای زیبا و تاریخی که دیدم و می بینم تصویر و مطالبی بزارم تا حداقل خاطرات خوبی برامون بمونه . امروز پنج شنبه 7 دی ماه 1391 از ساعت 12 ظهر ، ره توشه کردم به سمت ارتش و چند تا جای تاریخی و موزه رو بازدید کردم که من الجمله خانه استاد شهریار که برای خودم واقعا زیبا و جذاب بود که هنوز اون حس و حال قدیمی خودش رو ادم احساس می کرذ. گزیده ای از تصاویر رو خواستم قرار بدم تا دیگر عزیزان که تو نقاط مختلف ایران هستند و قسمت نشده بیان هم استفاده کنند .
پس با من همراه باشین ...
در این قسمت تنها از ورودی خانه شهریار شروع کردم تا نشیمن گاه و اطاق پذیرایی و همچنین لباسهای شهریار و لوازم تحریر و اهدایی هایی که قبل و بعد وفات استاد در منزل ایشان نگهداری می شد و همچنین زیرزمین منزل ایشان و در پایان آخرین شعر استاد را که تکمیل شده توسط جناب آقای اکبر مدرسی می باشد را قرار داده ام .








در اینجا بیشتر یک شعری از شعرهای ایشان توجهم را جلب کرد یک حس غریبی را در من ایجاد و خیلی به دلم نشست و خواستم از محمد حسین (شهریار) تشکر کنم که روحش شاد و خدا بیامرزد. ومیشه گفت که شعرهاشون و خصوصا غزلیات ترکی ایشان که بسیاری از اونها واقعا به دل می شینه . طی دیدار از منزل ایشون، متوجه شدم در آخرین لحظات عمر دو بیت شعر سرودند، که ناتمام مانده و عده ای هم در تضمین این دو بیت، ابیات دیگری سروده اند .
خلاصه با توجه به حال و هوای که دارم این دو بیتی را به اضافه تکمیل شده غزل توسط آقای اکبر مدرس را برایتان قرار می دهم .
یاران چرا به خانه ی ما سر نمی زنند
آخر چه شد که حلقه بر این در نمی زنند
دانم پرنده اند به هر بام و بر ، ولی
دیگر به بام خانه ی ما پر نمی زنند
چرخد نظام كار به دوران به سيم و زر دستي به كار مضطر بي زر نمي زنند
يا رب چه شد گروه طبيبان شهر ما سر بر من فتاده به بستر نمي زنند
ياران چرا كه لاله عداران روزگار تير نگه به قلب مكدر نمي زنند
دستي برم به زلف سمن سا كه عاشقان چنگي چو من به زلف معنبر نمي زنند
بر مدعي بگو كه ستيزد ز روبرو مردان ز پشت حربه و خنجر نمي زنند
با من مجنگ جان برادر كه عاقلان اندوده پيش مهر منور نمي زنند
من رندم و قلندر و مفلس در اين ديار دزدان راه ره به قلندر نمي زنند
جور و ستم گرفته سراسر جهان ما يا رب چه شد كه حد به ستمگر نمي زنند
مردم دريغ مرده پرستند شهريار كاندر حيات سر به هنرور نمي زنند

| نسخه قابل چاپ | تعداد بازديد : 142 |