لاله قراری
جمعه 1 فروردین 1393
زل بزن تووی چشا من
با نگاهِت جوون می گیرم
اگه تو تنهام بزاری
بخدای عشق ،می میرم
نگو تقدیر من و تو
شده محکوم ِ جدائی
آغوشم رو نمی بندم
می دونم، یه روز میایی
همه ی جرم و گناهم
بوده دوس داشتن چشمات
آخه این کجاش گناهه
من فدای قد و بالات
رفتی و باور نداری
شده چشمام کاسه ی خون
هنوزم لاله می خوابه
با صدا ، نم نم بارون
تووی خوابم نمی دیدم
که تو رو نداشته باشم
بری از دنیای عشقم
دست به دامن دعا شم
نمی دونی که چه سخته
بی تو توو خونه نشستن
خوش بحالت نمی بینی
غصه ها منو شکستن
تو رو کم دارم عزیزم
تو تموم لحظه هامی
اگه از خدا نترسم
شک نکن، میگم خدامی
1392/11/15
***************************************************
تقدیم به کسی که شاید هنوز نفهمیده
که شعرام سرچشمه ای از حضورشه
همیشه بانگاهم با سکوتم ، با شعرام باهاش حرف میزنم
***************************************************
یکی را دوست میدارم ولی افسوس
او هرگز نمیداند
نگاهش میکنم شاید بخواند از نگاهم که او را دوست میدارم
ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمی خواند
به برگ گل نوشتم من که او را دوست میدارم ولی افسوس
او برگ گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند
به مهتاب گفتم ای مهتاب سلام من رسان و گو که او را دوست میدارم
ولی افسوس یکی ابر سیه آمد زره روی ماه تابان را بپوشانید
صبا را دیدم وگفتم صبا دستم به دامانت بگو از من به دلدارم که اورا دوست میدارم
ولی افسوس ز ابر تیره برقی جست و قاصد را میان راه بسوزانید
کنون وامانده از هر جا یکی را دوست میدارم ولی افسوس
او هرگز نمیداند!
| نسخه قابل چاپ | تعداد بازديد : 212 |