لاله قراری
سه شنبه 8 بهمن 1392
ساده بودیم.
به سادگی رویاهای کودکانه و حرفهای خودمانی.
به عادت دلهای بی ادعا احساس را می فهمیدیم
و به لطافت اشکهای پنجره دلتنگِ هم می شدیم.
پشتِ خنده هایمان حساب و کتاب نبود! و هیچ تمساحی در خیابانهای شهرِمان
اشک نمی ریخت! کوچه ها پُر بود از بویِ زندگی،باغچه بود،حوضِ نقاشی بود،
کرسیِ مادر بزرگ خلوتِ استکانهای چای بود. یک دلِ سیر محبت بود و درختها
فرصتِ تماشای عاشقانه های ما را داشتند. هنوز مشکی رنگِ عشق نبود!
سفید بود و سفید و زندگی به تمامِ سختیهایش می ارزید.روزها به هزار
افسوس شب می شد و شبها رنگِ گریه نداشت.به هر کسی رسیدم سراغ
مردمِ شهرم را گرفتم هنوز پیدایشان نکردم ،اگر نشانی از مردمانِ پاکم داری به
آدرسِ تنهایی ام بفرست.
به سادگی رویاهای کودکانه و حرفهای خودمانی.
به عادت دلهای بی ادعا احساس را می فهمیدیم
و به لطافت اشکهای پنجره دلتنگِ هم می شدیم.
پشتِ خنده هایمان حساب و کتاب نبود! و هیچ تمساحی در خیابانهای شهرِمان
اشک نمی ریخت! کوچه ها پُر بود از بویِ زندگی،باغچه بود،حوضِ نقاشی بود،
کرسیِ مادر بزرگ خلوتِ استکانهای چای بود. یک دلِ سیر محبت بود و درختها
فرصتِ تماشای عاشقانه های ما را داشتند. هنوز مشکی رنگِ عشق نبود!
سفید بود و سفید و زندگی به تمامِ سختیهایش می ارزید.روزها به هزار
افسوس شب می شد و شبها رنگِ گریه نداشت.به هر کسی رسیدم سراغ
مردمِ شهرم را گرفتم هنوز پیدایشان نکردم ،اگر نشانی از مردمانِ پاکم داری به
آدرسِ تنهایی ام بفرست.
| نسخه قابل چاپ | تعداد بازديد : 25 |